خلاصه جلسه سوم کتابخوانی کارگروه نوروسایکولوژی با موضوع "رشد نوروسایکولوژی"
مردم از قرنها قبل، پیش از آنکه درباره چگونگی کارکرد مغز چیزی بدانند، میدانستند که مغزها چه شباهتهایی دارند.
مردم از قرنها قبل، پیش از آنکه درباره چگونگی کارکرد مغز چیزی بدانند، میدانستند که مغزها چه شباهتهایی دارند. از قدیمیترین روزهای تاریخ انسان، شکارچیان باید میدانستند که تمام حیوانات دارای مغز هستند و اینکه مغز حیوانات مختلف از جمله انسان هرچند در اندازه با هم بسیار متفاوتند، کاملا به هم شبیه هستند. در طول 2000 سال گذشته آناتومیستها شروع به کشیدن تصاویری از مغز کرده و برخی از بخشهای مشخص آن را نام گذاری کردند بدون اینکه بدانند مغز یا بخشهای آن چه کاری انجام میدهند.
مغزچیسیت؟
مغز یک واژه کهن برای بافتی است که در داخل جمجمه قرار دارد. شکل زیر نمونه ای از مغز انسان را نشان میدهد که با جهت گیری عمودی در جمجمه قرار دارد. مغز دارای دو نیمه نسبتا قرینه بهنام نیمکرهها است، که یکی در سمت چپ و دیگری در سمت راست سر قرار دارد. با در نظر گرفتن همه جوانب، جای اصلی مغز به شکل لولهای است پر از مایع شوری به نام مایع مغزی نخاعی (CSF) که مغز را محافظت میکند و احتمالا در دفع مواد زاید مربوط به سوختوساز نقش دارد. قسمتهای پوشش دهنده این لوله به طرف بیرون برجسته است و چینخوردگی دارد. این لایه بیرونی مغز قشر مخ (که معمولا به آن قشر میگویند) نامیده میشود.
به چین خوردگی قشر مخ شکنج گفته میشود و شکافهای بین آنها شیار نام دارند (شکنج در زبان یونانی به "حلقه" و شیار به "نهر" گفته میشود). برخی از شیارهای بزرگ را در مغز نامگذاری کردهاند مانند شیار طولی که دو نیمکره را از هم جدا میکند و شیار جانبی که هر نمیکره را به دو نیم تقسیم میکند.
قشر مخ هر نیمکره مغز به چهار قطعه [لوب] تقسیم میشود و اسم استخوان های جمجمه زیر آن، که قشر مخ روی آن قرار گرفته است را بر آن گذاشتهاند. درست در بالای قطعه گیجگاهی قطعه پیشانی قرار گرفته است. قطعه آهیانه درپشت قطعه پیشانی قرار دارد و قطعه پسسری مناطقی که در پشت هر نیمکره را دربرمیگیرد. نیمکرههای مغز از طریق مسیرهایی با هم مرتبط میشوند به نام رابط(ها) که بزرگ ترین آنها جسم پینه ای است.
قشرمخ بیشتر مغز پیشین را تشکیل میدهد، و به این دلیل این نام به آن داده شده است که از بخش پیشین لوله رشد می کند و مغز ابتدایی رویان را می سازد. به باقیمانده "لوله" که در پایین قشر قرار دارد ساقه مغز گفته میشود. ساقه مغز در ادامه به نخاع متصل می شود که تا انتهای ستون فقرات پایین میرود.
مغز و نخاع در پستاندارانی همچون ما، توسط استخوانها محافظت میشوند: جمجمه محافظت از مغز ما و مهرهها محافظت از نخاع را به عهده دارند. چون هر دو در درون پوشش محافظ محصور هستند به مغز و نخاع با هم دستگاه عصبی مرکزی یا CNS گفته میشود. دستگاه عصبی مرکزی از طریق رشته های عصبی با دیگر قسمتهای بدن ارتباط برقرار میکند.
برخی از رشتههای عصبی اطلاعاتی را از دستگاه عصبی مرکزی متنقل میکنند و برخی دیگر اطلاعات را به این دستگاه میرسانند. این تارها دستگاه عصبی محیطی یا PNS را بهوجود میآورند. یکی از چند ویژگی متمایز کننده دستگاه عصبی مرکزی این است که پس از صدمه، بافت آسیب دیده ترمیم نمیشود، درحالیکه بافت دستگاه عصبی محیطی پس از صدمه ترمیم میشود.
ارسطو: ذهن
ارسطو فیلسوف یونانی (322-348 پیش از میلا) اوولین کسی بود که نظریهای رسمی در مورد رفتار را پیش کشید. او اظهار داشت که روان غیر مادی مسئولیت افکار، ادراک و عواطف و فرایندهایی همچون تخیل، دیدگاه، میل، لذت، درد، حافظه و استدلال را به عهده دارد. روان مستقل از جسم است اما به نظر ارسطو قلب است که موجب ایجاد فعالیت میشود. این دیدگاه ارسطو که روان غیر مادی رفتار را اداره میکند توسط مسیحیت با مفهوم روح مورد پذیرش قرار گرفت که بهطور وسیعی در سراسر دنیا اشاعه یافت. ذهن یک واژه انگلوساکسون برای حافظه است، و وقتی "روان" به انگلیسی ترجمه شد به ذهن تبدیل شد.این دیدگاه فلسفی که ذهن انسان مسئولیت رفتار را به عهده دارد ذهن گرایی نامیده میشود.
دکارت: مسئله ذهن-بدن
دکارت تحت تاثیر ماشینهایی که در زمان او ساخته شده بودند قرار گرفت؛ یعنی ماشینهایی مانند مجسمههای معینی که برای سرگرمی مردم در پارک آبی پاریس به نمایش گذاشته بودند. به عنوان مثال وقتی رهگذری در جلو یکی از این مجسمهها میایستاد، وزن او بر یک اهرم در زیر پیادهرو فشار وارد میکرد و موجب میشد مجسمه حرکت کند و بهصورت فرد آب بپاشد. دکارت تصور می کرد که بدن هم شبیه این ماشین است و به صورت مکانیکی و بازتابی نسبت به رویدادهایی که بر آن تاثیر میگذارد، پاسخ میدهد.
داروین و ماده گرایی
در اواسط قرن نوزدهم نظریه دیگری درباره مغز و رفتار شکل گرفت: دیدگاه جدیدی به نام ماده گرایی. این دیدگاه مدعی بود رفتار عقلانی را میتوان به طور کامل براساس کار دستگاه عصبی بدون هیچ نیازی به ذهن غیرمادی توجیه کرد. به گفته داروین میتوان گفت تمام موجودات زنده دارای منشاء مشترک هستند.
جمجمه شناسی
اولین نظریه درمورد اینکه بخشهای مختلف مغز دارای کارکرهای متفاوت هستند، توسط آناتومسیت آلمانی فرانتس جوزف گال و همکار او جوان گاسپر اسپرزهایم طرح شد. گال و اسپرزهایم اعلام کردند که قشر مخ و شکنجهای آن به عنوان بخشی از مغز عمل میکند و صرفا جسم صنوبری را نمیپوشانند (برخلاف نظر دکارت). آنها عنوان کردند که وجود یک برآمدگی بر روی جمجمه نشاندهنده رشد یافتگی شکنجهای قشر مخ و در نتیجه داشتن توانایی بیشتر در رفتاری خاص؛ و فرورفتگی در همان منطقه نشان دهنده شکنجهای رشد نیافته به همراه استعداد ذهنی ضعیف است.
اسپرزهایم مطالعه ارتباط بین خصوصیات سطح جمجمه و قوای ذهنی فرد را جمجمه شناسی روانی نام نهاد. در ابتدا گال مکانهای شناخته شده را برای 27 قوه ذهنی مورد شناسایی قرار داد که در شکل زیر آمده است.
تصویر 1: تندیس نیم تنه جمجمه شناسی و 27 قوه ذهنی شناسایی شده توسط گال.
تعیین مکان و جانبی شدن زبان
پاول بروکا اعتقاد داشت که محل تکلم در شکنج سوم از قطعه پیشانی در سمت چپ مغز قرار دارد. او همچنین به کشف جدیدی دست یافت: محل کارکردها میتوانند در یک سمت مغز قرار داشته باشند، خصوصیتی که به آن جانبی شدن میگویند. از آنجا که تصور میشد تکلم برای هشیاری انسان بسیار پراهمیت است، نیمکره چپ اغلب بهعنوان نمیکره غالب نامیده میشد تا نقش ویژه آن را در زبان مورد تاکید قرار دهند. به منظور قدردانی از کوشش بروکا، منطقه قدامی تکلم در مغز منطقه بروکا نامیده شد و نشانههایی که در نتیجه صدمه آن نمایان میشود، زبان پریشی بروکا نامیده شده است.
کارل ورنیکه میدانست که بخشی از قشر مخ که مسیر حسی از گوش به آنجا وارد یا خارج می شود در پشت منطقه بروکا در قطعه گیجگاهی قرار دارد. در نتیجه او گمان میکرد ارتباطی بین کارکرد شنوایی و گفتاری وجود دارد. این یافته ورنیکه که قطعه گیجگاهی هم در زبان تاثیر دارد، نادرست بودن دیدگاه مکان گرایان متعصب را به اثبات رساند. نشانگان ورنیکه گاهی زبان پریشی قطعه گیجگاهی یا زبان پریشی سلیس نامیده میشود، برای تاکید بر اینکه فرد می تواند کلماتی بگوید در بیشتر مواقع به زبان پریشی ورنیکه معروف است و منطقه ای که در قطعه گیجگاهی با این نوع از زبان پریشی ارتباط دارد منطقه ورنیکه نامیده میشود.
مغز دوپاره
در اویل دهه 1960 دو جراح اعصاب به نام های جوزف بوگن و فیلیپ وگل برای جلوگیری از انتشار تشنج صرعی از یک نیمکره به نیمکره دیگر، در برخی از بیماران، جسم پینهای و رابط های کوچکتر که دو نیمکره قشری را به هم مرتبط میکنند را قطع کردند. این جراحی در کاهش تشنج و بهبود زندگی این بیماران "دوپاره مغز" بهبود ایجاد کرد. علاوه بر مطالعات مغز دوپاره، دانشمندان نشان دادند که هر نیمکره نامرتبط با هم دارای کارکردهای آگاهانه عالی مربوط به خودش میباشد. هرکدام دارای فریندهای یادگیری و زنجیره حافظهای جداگانه میباشند و اصولا تمام آنها خارج از دسترس تجربه آگاه نیمکره دیگر هستند.
نوشته های مرتبط